ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
گل آفتابگردان روبه نورمی چرخد وآدمی روبه خدا.ماهه آفتابگردانیم. اگرآفتابگردان به خاک خیره شودوبه تیرگی،دیگر
آفتابگردان نیست.
آفتاب گردان کاشف معدن صبح است وبا سیاهی نسبت ندارد . این هارا گل آفتابگردان به من گفت و من تماشایش می
کردم که خورشید کوچکی بود در زمینو هر گل برگش شعله ای بودودایره ای داغ دردلش می سوخت.
آفتابگردان به من گفت:((وقتی دهقان بذر آفتاب گردان را میکارد،مطمئن است که اوخورشید را پیدا خواهد کرد.آفتابگردان
هیچ وقت چیزی را با خورسید اشتباه نمی گیرد، ولی انسان همه چیز را با خدا اشتباه می گیرد.
آفتابگردان راهش رابلد است وکارش رامی داند.اوجز دوست داشتن آفتاب وفهمیدن خورشید کاری ندارداو همه ی زندگی
اش راوقف نور میکند ،درنور به دنیا می آید ودر نور می میرد نور می خورد ونورمی زاید.
دلخوشی آفتابگردان تنها آفتاب است.آفتاب گردان آفتاب آمیخته است وانسان با خدا.بدون آفتاب آفتابگردان می میرد وبدون
خدا انسان ،))
آفتابگردان گفت:(( روزی که آفتابگردان به خدابپیوندد دیگر آفتابگردانی نخواهد بود وروزی که تو به خدابرسی دیگر ((تویی))
نمی ماند. وگفت من فاصله هایم را بانور پرمیکنم توفاصله هاراچگون پر میکنی؟))
آفتابگردان این راگفت وخاموش شد. گفت گوی من وآفتابگردان ناتمام ماند. زیرا اودر آفتاب غرق شده بئد.
جلو رفتم وبوییدمش،بوی خورشید می داد. تب داشت وعاشق بود. خدا حافظی کردم ،داشتم میرفتم که نسیمی
ردشدوگفت ((نام آفتاب گردان همه رابیاد به یادآفتاب می اندازد ،نام انسان آیاکسی رابه یاد خدا خواهد انداخت ؟))
آن وقت بود که شرمنده ازخدا روبه آفتاب گریستم...
منم وقتی اولین بار خوندم نزدیک بود اشکم در بیاد
مال کتا ب هرقاصدکی یک پیامبر است ، بود از عرفان نظرآهاری